ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

روزهای با تو بودن

اتفاقات این چند ماه اخیر......

دختر قشنگ من یه مدت زیادی نتونستم وبلاگت رو به روز کنم .راستش اینقدر سرم به تو گرم میشه که شب و روزهام سریع میان و میرن .خیلی از دوستای دنیای مجازیم به من و وبلاگ شما لطف داشتن و مرتب سر زدن و پیگیر شدن و من واقعا از همشون ممنونم و بابت کم لطفی هام عذر میخوام.خیلی خوشحالم بابت داشتن دوستای خوبی که همیشه به یاد من هستن. حالا که فرصت پیدا کردم میخوام از اتفاقات مهمی که از قبل از جشن تولدت تا به امروز برامون افتاده واست بنویسم عشق من .راستش از ۹ مرداد من و تو و مامان معصوم رفتیم خونه ی ما که برای جشن تولدت خونه رو حسابی مرتب کنیم دو تا کارگر گرفتم و دو روز کامل کارشون طول کشید و کارای خودمم چهار پنج روز ه تموم شد تو این مدت خیلی اذیت شدی و ما...
29 آبان 1393

تولد بابا محمد.......

امسال دومین سالی بود که تولد بابا محمد رو در کنار شما جشن میگرفتیم خدارو به خاطر داشتن تمام چیزهای با ارزشی که بهم داد ممنونم.۲۶ آبان ماه تولد بابا محمد بود که خونه ی مامان معصوم جشن گرفتیمش .غروب با شما و بابا محمد رفتیم قنادی مورد علاقه ی من که تازه کشفش کردم و شیرینی هاش عالیه .یه کیک شکلاتی برای تولد بابایی و یه کم پیراشکی واسه شما خریدیم و چون زود تو ماشین خسته میشی رسوندیمت خونه ی مامان معصوم و من و بابا رفتیم تا خودش کادوی تولدش رو بخره چون قرار بود براش کفش بخرم ،خریدمونو کردیم و اومدیم خونه و اخر شب یه جشن کوچیک خانوادگی گرفتیم و بابا محمد وارد بیست و هشت سالگی شد....بابا شاپور و مامان معصوم هم واسه بابایی یه ادکلن مارک خریدن...... ...
27 آبان 1393

یا حسین.......

امسال دومین محرم زندگیت رو دیدی دختر قشنگم...پارسال خیلی کوچیک بودی که من و مامان معصوم لباس سقایی تنت کردیم و روز عاشورا بردیمت بیرون و تو تو بغل من خوابت برد...امسال شبا هم با مامان معصوم بردیمت بیرون و دسته ها رو تماشا میکردی و برات جالب بود ..امروز هم ساعت 12 رفتیم بیرون و مراسم عزاداری رو تماشا کردیم ... محرم اتفاق بزرگی توی تاریخ زندگی  همه ی ماست .شهادت مرد بزرگ اسلام حضرت امام حسین.کاش بتونیم تو این روزا یه کم درس گذشت و ایثار و صبوری و ایمان و بزرگ منشی رو یاد بگیریم .دختر قشنگ من امیدوارم صاحب این روزای عزیز همیشه مراقبت باشه آرزوی من فقط و فقط دیدن خوشبختی و سلامت تو و همه ی بچه های دنیاس..امیدوارم به حق این روزای بزرگ تما...
13 آبان 1393

ماهک من راه میره......

  دختر قشنگ و مهربون من،زیباترین  هدیه ی خدا ،پاک ترین موجود دنیا،فرشته ی مامان و بابا ،درست در یک سال و دو ماه و پنج روزگی  به طور کامل راه افتادی،حالا دیگه مستقل و بدون کمک راه میری و خیلی شیطون تر شدی .شاید باورت نشه اما بعضی وقتا از دستت میخوام گریه کنم،اما عیب نداره خیلی خوشحالم که روی دو تا پاهای کوچولوت راه میری ماهک مامان وقتی دو ماهه بودی ماهک مامان حالا یه سال ودوماهه شدی و رو پاهات راه میری.قربونت برم. امیدوارم همیشه قدمهات رو درست و محکم برداری من و بابا همیشه پشتتیم عزیزم ...
10 آبان 1393
1